۲۶ خرداد ۱۳۸۳ - ۱۸:۰۵
  • کد خبر: 23898
آمریکا و ژئوپلیتیک نفت خلیج فارس

طراحان سیاست خارجی آمریکا بر این باورند که برای دستیابی به سلطه جهانی باید مهار نفت خلیج فارس را در دست داشت. ازاین رو، منطقه خلیج فارس در سی سال گذشته، همواره در صدر هدف های سیاست گذاران امریکا بوده است.

مایکل کلر، نویسنده کتاب «جنگ بر سر منابع» می گوید: «هدف از کنترل خلیج فارس، تسلط بر منابع نفت آن به عنوان یک اهرم قدرت است، نه یک منبع سوخت. تسلط بر منطقه خلیج به معنای مهار کردن اروپا، ژاپن و چین است. این کار به ما قدرت کنترل باز و بستن شیر نفت را خواهد داد». هم اکنون نفت خلیج فارس، همچنان مهم ترین و اجتناب ناپذیرترین ماده خام در تمدن صنعتی جهان است امروزه نفت خلیج فارس دیگر از «کالای اقتصادی» خارج شده و به صورت «ارزش استراتژیک» درآمده است. خلیج فارس «مرکز مرکز» نظام بین الملل معاصر در قرن 21 کشوری نقش برتر را در جهان بازی خواهد کرد که بتواند بر مهم ترین منابع و خطوط انتقال انرژی تسلط داشته باشد. بنابراین، بازیگر موفق در عرصه جهانی، قدرت مسلط بر منطقه خلیج فارس است که ظرفیت بالای انرژی آن بر هیچ قدرتی در جهان امروز پوشیده نیست. رفتار قدرت های بزرگ در برخورد با تحولات خلیج فارس، همواره از عوامل زمین سیاسی (ژئوپلیتیک) و زمین اقتصادی (ژئواکونومیک) تاثیرپذیری داشته است و عوامل یادشده در طول قرن گذشته، همواره عناصر ثابت و پایدار در رقابت های بین المللی و کشمکش های محلی- منطقه ای بوده اند. منطقه خلیج فارس با داشتن ذخایر عظیم نفت و گاز، از مهم ترین اقلیم های جهان به شمار می رود، زیرا تنها بیش از 700 میلیارد بشکه نفت خام (نزدیک به 65 درصد از کل ذخایر نفت جهان ) در قلب زمین های این منطقه جای دارد. ذخایر نفت این منطقه به طور فزاینده رکوردهای جدید برجا می گذارد، به گونه ای که همه کشورهای عمده صنعتی جهان که مهم ترین آنها اروپای غربی، آمریکای شمالی و آسیای شرقی هستند، به شدت به نفت خلیج فارس وابسته خواهند شد. اما اهمیت خلیج فارس، تنها به دلیل داشتن ذخایرغنی نفت نیست. در هیچ جای دیگر دنیا، اقیانوس ها تا این حد در آفریقا و اوراسیا نفوذ نکرده اند. اقیانوس هند با دو بازوی خود در غرب (دریای سرخ و خلیج فارس) و اقیانوس اطلس که از راه مدیترانه، دریای سیاه و منطقه خاورمیانه را احاطه کرده اند، به حساسیت این منطقه در عصر حاضر افزوده اند. خلیج فارس در واقع نقش «مرکز مرکز» را در نظام بین الملل معاصر ایفا می کند. هرگونه بحرانی در خلیج فارس که براثر عوامل درونی و بیرونی پدید آید، پیامدهایی برای قاره های جهان، به ویژه آسیا و اروپا خواهد داشت. بنابراین، سیاست بین الملل معاصر در خلیج فارس به ژئوپلیتیک و نفت متکی است. با توجه به عامل نفت، صحنه ژئوپلیتیک در خلیج فارس پیچیده و برآیند آن در نظام بین الملل معاصر به سختی قابل شرح و توصیف است. اکنون بازیگران و گرایش های گوناگون بر خلیج فارس اثرگذار هستند: بازیگران جهانی، منطقه ای و محلی. اگر تمام کره زمین را برای یافتن سرزمینی بگردیم که برای برپایی امپراتوری آمریکایی، اهمیت حیاتی داشته باشد، بدون شک اولین جا خلیج فارس خواهد بود. شن های بیابان این منطقه، دو بشکه از هر سه بشکه نفت موجود در جهان را در دل خود نهفته دارد. ذخایر نفتی عراق به تنهایی بیش از مجموع ذخایر موجود در روسیه، ایالات متحده، چین و مکزیک تخمین زده شده است. اکنون سی سال است که منطقه خلیج فارس نقطه هدف گیری شده ی گروه پرنفوذی از طراحان سیاست خارجی آمریکا است که عقیده دارند دولت آمریکا برای دستیابی به سلطه جهانی باید کنترل نفت این منطقه را به دست گیرد. این رویکرد که هنگام بحران انرژی در سال های دهه 1970 شکل گرفت و از آن هنگام به بعد، نسلی از سیاست گذاران آن را صیقل دادند، امروز جسورانه ترین بیان خود را در سیاست های آمریکا یافته است. بینش ژئوپلتیکی دولت آمریکا آن است که عامل کلیدی برای امنیت ملی آمریکا همانا سلطه جهانی و برتری کامل بر هرگونه رقیب بالقوه است. ایالات متحده برای رسیدن به این هدف نه تنها باید قادر به اعمال قدرت نظامی خود در هر نقطه از جهان و در هر زمان باشد، بلکه باید منابع کلیدی ثروت جهان را نیز که مهم ترین آن نفت، به ویژه نفت منطقه خلیج فارس است، کنترل کند. از دیدگاه راست های افراطی مستقر در کاخ سفید و پنتاگون که تعیین کننده سیاست های کنونی دولت آمریکا هستند، اهمیت حیاتی منطقه خلیج فارس تنها به لحاظ سهم آن در تامین انرژی ایالات متحده نیست، زیرا در سال های اخیر، منابع دیگر جهان از این جنبه اهمیت بیشتری یافته اند، بلکه از آن روی مهم است که این منابع به ایالات متحده اجازه می دهد شریان حیاتی انرژی جهان را در دست داشته باشد تا بتواند رقیبان بالقوه را از دستیابی به آنها محروم سازد. چاس فریمن، سفیر سابق ایالات متحده در عربستان سعودی، در دوره ریاست جمهوری بوش اول می گوید: «دولت آمریکا اعتقاد دارد که برای دسترسی به منابع انرژی باید بر آنها کنترل داشت. تفکر غالب در دولت این است که پایان گرفتن جنگ سرد، شرایطی را برای ایالات متحده فراهم آورده است که بتواند اراده خود را بر جهان تحمیل کند و آنها که توان تعیین مسیر رویدادها را از طریق اعمال قدرت دارند، وظیفه دارند چنین کنند. ایدئولوژی آنها این است». در این دیدگاه ایدئولوژیک، خلیج فارس گنجینه ای بی همتا است. نفت خام این منطقه، برخلاف نفت موجود در زیر خاک یخ بسته آلاسکا یا نهفته در زیر جلگه های آسیای مرکزی و یا زیر امواج طوفانی دریاها، به آسانی و با هزینه های ناچیز یک دلار و نیم برای هر بشکه (ارزان ترین هزینه ممکن)، قابل دسترس است. اما هدف شرکت های نفتی و دیک چنی تنها تسلط بر این منابع نیست، هدف آنها بسیار فراتر از تسلط بر منابع نفتی این منطقه است. مایکل کلر، استاد مطالعات صلح و امنیت جهانی در کالج هامپشایر و نویسنده کتاب «جنگ بر سر منابع» می گوید: «هدف ایالات متحده از حضور در منطقه خلیج فارس، تسلط بر منابع نفت آن به عنوان یک اهرم قدرت است و نه یک منبع سوخت. تسلط بر منطقه خلیج فارس به معنای کنترل کردن اروپا، ژاپن و چین است. این کار به ما قدرت کنترل باز و بستن شیر نفت را خواهد داد». بینش ژئوپلیتیک آمریکا به نفت خلیج فارس دولت آمریکا از همان هنگام «شوک نفت» در سال های دهه 1970 پیگیرانه و بی وقفه سرگرم افزایش قدرت نظامی خود در منطقه خلیج فارس، ساختن پایگاه های نظامی، فروش اسلحه و بستن قراردادهای دو جانبه نظامی با رژیم های محلی بوده است. اکنون برپایه این قدرت نظامی، دولت آمریکا آماده تحکیم قدرت خود در نقطه ای از جهان است که اهرم تعیین موازنه قدرت در چند دهه آینده خواهد بود. جیمز اکینز، دپیلمات پیشین آمریکا می گوید: «این طرح مربوط به هنری کیسینجر است. به نظر می رسید دولت ایالات متحده آن را کنار گذاشته باشد، اما آشکار است که دوباره در دستور کار قرار گرفته است». آقای اکینز، درس دشوار خود درباره سیاست نفتی دولت آمریکا را هنگام ماموریت سیاسی اش در کویت، عراق و در پایان به عنوان سفیر آمریکا در عربستان سعودی، هنگام بحران نفت سال های 74ـ1973 فرا گرفت. در سال 1975 هنگامی که آقای اکینز، سفیر آمریکا در عربستان سعودی بود، مقاله ای با عنوان «تسخیر نفت عرب ها» در مجله «هارپر» به چاپ رسید. نویسنده آن با نام مستعار مایلز ایگنوتوس، به عنوان «پروفسور ساکن واشنگتن و مشاور نظامی، با روابط خیلی نزدیک با مقامات بلندپایه سیاسی» معرفی شده بود. به نظر اکینز در این مقاله، خطوط کلی این که «چگونه با تصرف مناطق نفت خیز کشورهای عربی و آوردن افرادی از تکزاس و اوکلاهما برای اداره آنها می توان مشکلات اقتصادی و سیاسی آمریکا را حل کرد»، ترسیم شده بود. هنری کیسینجر در مصاحبه ای با مجله «بیزنس ویک» در سال 1975، با طرح این نظریه که «از طریق جنگ سیاسی سهمگین با کشورهایی مانند عربستان سعودی و ایران و ایجاد بی ثباتی و حتی به خطر انداختن امنیت این کشورها، در صورت همکاری نکردن با ما، می توان قیمت نفت را پایین آورد»، آشکارا اما به ظرافت، رهبران عربستان را تهدید کرد. ایالات متحده تا سال های دهه 1970 در منطقه خلیج فارس حضور نظامی نداشت. بنابراین، تصور تسخیر و کنترل نفت آنجا خواب و خیالی بیش نبود. نظریه کیسینجر در مجله کامنتری، پشتیبانی گروهی از متفکران افراطی و طرفدار اسراییل به ویژه محفل راست افراطی وابسته به دو سناتور دموکرات (هنری جاکسون و پاتریک مویناهان) را به دنبال داشت. سرانجام مجموعه این طراحان سیاسی دست راستی به «محافظه کاران نو» (Neoconservative) معروف شدند و در زمان ریگان، در پنتاگون، مراکز فکرسازی و محافل «پژوهش های سیاسی» دانشگاهی در دهه 1980 نقش بسیار پراهمیتی بازی کردند. اعضای این گروه که ریچارد پرل، رئیس کمیته بسیار قدرتمند سیاست گذاری های دفاعی در پنتاگون و پال ولفوویتز، معاون کنونی وزیر جنگ آمریکا آن را رهبری می کنند، هم اکنون دارای ده ها مقام کلیدی در کاخ سفید، پنتاگون و وزارت خارجه هستند. این گروه، نزدیک ترین روابط را با دو شخصیت کلیدی دولت یعنی دیک چنی، معاون رئیس جمهوری و دونالد رامسفلد، وزیر جنگ آمریکا دارند. افراد نام برده، از هنگام ریاست جمهوری خود (دهه 1970) در کاخ سفید، روابط نزدیکی با هم داشته اند. این گروه همچنین هنگامی که دیک چنی در جنگ اول خلیج در سال 1991 وزیر جنگ بود، دور او گرد آمده بودند. در سراسر آن سال ها و به ویژه پس از جنگ خلیج، نفوذ و حضور ارتش آمریکا در خلیج فارس و مناطق اطراف آن، از شاخ آفریقا گرفته تا آسیای مرکزی پیگیرانه رو به افزایش بوده است. تلاطم های سیاسی سال های 1973 و 1974 و به دنبال آن انقلاب 1979 در خاورمیانه، سبب افزایش شدید بهای نفت به میزان 15 برابر در طول یک دهه شد و این مسئله، خاورمیانه را دوباره و به طور جدی مرکز توجه قرار داد. جیمی کارتر، در سال 1980 خلیج فارس را منطقه زیر نفوذ ایالات متحده، به ویژه در برابر گسترش نفوذ شوروی به آن منطقه اعلام کرد. او اعلام داشت: «بگذارید موضع خود را به طور مطلق آشکار بیان کنم. هر کوششی از سوی هر نیروی خارجی برای به دست گرفتن کنترل منطقه خلیج فارس، حمله به منافع حیاتی ایالات متحده آمریکا تلقی خواهد شد و چنین حمله ای با هر وسیله ممکن از جمله نیروی نظامی دفع خواهد شد». این سیاست بعدها به «دکترین کارتر» معروف شد.کارتر در پشتیبانی عملی از این تهدید، نیروهای ویژه آمادگی سریع را به وجود آورد؛ واحد نظامی چند هزار نفره ای که در نزدیکی منطقه مستقر شد که در صورت بروز بحران، به سرعت به خاورمیانه فرستاده می شد. در سال های دهه 1980 (دوره ریاست جمهوری ریگان)، دولت آمریکا کشورهای منطقه خلیج فارس را برای گرفتن پایگاه ها و تاسیسات نظامی زیر فشار قرار داد. بدین سان نیروی ویژه آمادگی سریع به فرماندهی نظامی جدیدی تبدیل شد که مسئول کنترل منطقه خلیج فارس و نواحی اطراف آن، از آفریقای شرقی تا افغانستان بود. ریگان کوشید تا «اتحاد استراتژیک» ضدشوروی مرکب از کشورهای ترکیه، اسراییل و عربستان سعودی به وجود آورد. در سال های دهه 1980 دولت آمریکا میلیاردها دلار اسلحه، هواپیماهای جاسوسی آواکس، جنگنده های اف 15 و ... به عربستان سعودی فروخت. در سال 1987 در اوج جنگ ایران و عراق، نیروهای دریایی ایالات متحده، نیروی ضربتی مشترک خاورمیانه را برای حفاظت از کشتی های نفتکش به وجود آورد که کشتی های جنگی آن سراسر خلیج فارس را به کنترل خود در می آورد و بدین سان حضور نظامی نیروی دریایی آمریکا در خلیج را از سه یا چهار کشتی جنگی به ناوگان بزرگی مرکب از 40 ناو هواپیمابر، رزمناو و دیگر کشتی های جنگی افزایش داد. پیش از سال 1991 ایالات متحده قادر به قانع کردن دولت های اطراف خلیج برای اجازه دادن به ارتش آمریکا به منظور حضور نظامی دائم در خاک آنها نبود. عربستان سعودی، ضمن حفظ روابط نزدیک با ایالات متحده، به روابط تجاری و نظامی خود تنوع بخشید و به هنگام ورود چاس فریمن، سفیر آمریکا در اواخر دهه 1980 به این کشور، ایالات متحده به لحاظ فروش اسلحه به عربستان به مقام چهارم تنزل یافته بود. فریمن اظهار می دارد که حتی به لحاظ تجاری نیز، بریتانیا، فرانسه و چین جای ایالات متحده را گرفته بودند. با آغاز جنگ خلیج، این شرایط به کلی تغییر کرد. عربستان سعودی و دیگر دولت های اطراف خلیج، دیگر با حضور مستقیم نظامی آمریکا در منطقه مخالفت نمی کردند و در نتیجه نظامیان آمریکا، گروه های متعدد ساختمانی، دلالان اسلحه، تیم های کمک نظامی با سرعت بیشتر روانه منطقه شدند. به گفته چاس فریمن «جنگ خلیج، عربستان سعودی را دوباره روی نقشه ما قرار داد و روابط ایالات متحده امریکا را که سخت فرسوده شده بود، احیا کرد». پس از رویداد 11 سپتامبر(سال 2001)، حمله به افغانستان و جنگ بی پایان و بی مرز «با تروریست» که به حملات هوایی آمریکا به کشورهای یمن، پاکستان و دیگر کشورها منجر شد، قدرت آمریکا در منطقه تقویت شده است. علاوه بر آن، دولت توانسته است بودجه نظامی را به شدت افزایش دهد و از 300 میلیارد دلار در سال 2000 به 400 میلیارد دلار در سال 2003 برساند. بخش بزرگی از این بودجه (بیش از 60 میلیارد دلار) به هزینه نظامی در منطقه خلیج فارس اختصاص داده شده است. تاسیسات نظامی اطراف خلیج از جیبوتی در شاخ آفریقا تا جزایر دیه گو گارسیا در دریای هند، گسترش داده شده اند. شبکه ای از پایگاه ها و ماموریت های آموزش نظامی، حضور نظامی آمریکا را به اعماق آسیای مرکزی گسترش داده است. ایالات متحده پایگاه های خود را در جاهایی مستقر کرده که مدت ها منطقه نفوذ روسیه بوده است (افغانستان، جمهوری های ازبکستان و قرقیزستان).آسیای مرکزی با داشتن ذخایر غنی نفت و موقعیت ارزشمند استراتژیک، اکنون حلقه اتصال زنجیره به هم پیوسته ای از پایگاه های نظامی، تسهیلات نظامی و متحدان نظامی است که از مدیترانه و دریای سرخ تا دورترین نقاط آسیا گسترده شده اند. برانداختن صدام حسین، قطعه دیگری از این طرح بود که قطعات امپراتوری آمریکایی را به هم متصل می کرد. رابرت کیگان، استراتژیست بلندپایه راست افراطی اعتقاد دارد: «احتمال دارد که ما به تمرکز نیروهای فراوانی در خاورمیانه برای مدتی طولانی نیاز داشته باشیم». سپس ادامه می دهد: «هرگاه مشکل اقتصادی داشته ایم، علت آن اختلال در عرضه نفت به ما بوده است. اگر نیروی نظامی در عراق داشته باشیم، دیگر اختلالی در روند نفت به وجود نخواهد آمد». نفت خلیج فارس و کنترل اهرم قدرت جهانی رابرت کیگان و ویلیام کریستول، از گردانندگان مجله «ویکلی استاندارد» و از پایه گذاران پروژه ای به نام «قرن جدید آمریکایی» هستند که مجمعی از افراطی ترین نظریه پردازان سیاست خارجی آمریکا است. از جمله طرفداران این دو، ریچارد پرل در پنتاگون، مارتین پرز، ناشر مجله نیوریپابلیک و جیمز وولزی، رئیس سابق سازمان سیا است. اعضای وابسته به این گروه در دولت بوش عبارتند از: دیک چنی، دونالد رامسفلد و پال ولفوویتز، لوییس لیبی، رئیس دفتر دیک چنی، الیوت ابرامز، مسئول امور خاورمیانه در شورای امنیت ملی و زالمی خلیل زاد رابط کاخ سفید با گروه مخالف دولت عراق. گروه کیگان که از طریق شبکه درهم پیچیده ای با دیگر گروه های راست افراطی و سازمان های طرفدار اسراییل در ارتباط است، مجموعه ای از نظریه پردازان را نمایندگی می کنند که ارتباط ایدئولوژیک آنها در هنگام ریاست جمهوری نیکسون و فورد پیوند یافت. موراویک، بخشی از مکتب فکری در واشنگتن است که عقیده دارد تقریبا همه کشورهای اطراف خلیج فارس، کشورهایی بی ثبات و از کار افتاده اند و فقط ایالات متحده دارای قدرت لازم برای سازمان دادن و تجدید ساختار آنها است. طبق این دیدگاه، نظام انتقال اسلحه به این کشورها و استقرار پایگاه نظامی در آنها، زیر ساخت حاضر و آماده ای را برای اشغال این کشورها و تسلط بر میدان های نفتی آنها فراهم می آورد. رابرت ابل، مدیر برنامه انرژی مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی، یکی از مراکز فکرسازی واشنگتن که هنری کیسینجر، جیمز شلزینگر، وزیر دفاع و رئیس سابق سازمان سیا و زبیگینو برژینسکی، مشاور امنیتی جیمی کارتر از جمله مشاوران آن هستند، می گوید: احتمال دارد که وزارت دفاع آمریکا برنامه احتیاطی برای اشغال عربستان داشته باشد. سپس ادامه می دهد: «اگر اتفاقی در عربستان سعودی روی دهد، اگر خاندان سعودی برانداخته شود و یا آنها تصمیم بگیرند شیر نفت را ببندند، ما باید به آنجا حمله کنیم». ابل که از ماموران سابق سازمان سیا است، سه سال پیش، ناظر پروژه ای از مرکز مطالعات استراتژیک بود که گروهی شامل چند نفر از اعضای کنگره آمریکا و نمایندگانی از سوی شرکت های نفتی اکسون ـ موبیل، آرکو، بریتیش پترولیوم، شل، تکزاکو و موسسه امریکن پترولیوم آن را اجرا کردند. گزارش این گروه مطالعاتی زیرعنوان «ژئوپلتیک انرژی در قرن بیست و یکم» به این نتیجه رسیده بود که جهان در سال های طولانی به کشورهای تولیدکننده نفت متکی خواهد بود؛ کشورهایی که دچار بی ثباتی اند و کشمکش و جنگ ناگزیر در آنها به وقوع خواهد پیوست. ابل می گوید: «نفت، ماده ای پر اهمیت و مورد توجه است. نفت، منبع انرژی برای نیروهای نظامی و منبع ثروت ملی و پشتوانه قدرت سیاسی در سطح جهان است. نفت، دیگر یک کالای معمولی نیست که در محدوده سنتی قوانین عرضه و تقاضا، خرید و فروش شود. به عکس، نفت به عامل تعیین کننده قدرت، امنیت ملی و برتری جهانی بدل شده است». گفتنی است که منطقه خلیج فارس گرچه هنوز هم اهمیت حیاتی دارد، اما اهمیت استراتژیک آن در 20 سال آینده، احتمالا به طور تصاعدی بالا خواهد رفت. تقریباً یک بشکه از هر سه بشکه نفت ذخیره ای جهان، زیر خاک دو کشور قرار دارد: عربستان سعودی (295 میلیارد بشکه ذخایر اثبات شده) و عراق (112 میلیارد ذخایر اثبات شده). این ارقام، نشان دهنده کمترین ذخایر موجود در عراق است، زیرا هنوز در آن سرزمین ذخایر کشف نشده ای موجود است که به برآورد دولت آمریکا ممکن است 432 میلیارد بشکه نفت باشد. با کاهش سریع ذخایر نفت در بسیاری از مناطق جهان، به ویژه در ایالات متحده و دریای شمال، نفت کشورهای حوزه خلیج فارس، به ویژه عربستان سعودی و عراق پراهمیت تر می شود؛ واقعیتی که در سند سیاست انرژی ملی دولت آمریکا که در سال 2001 یک هیئت پژوهشی آن را منتشر کرد، آشکارا منعکس شده است. طبق این سند، خلیج فارس تا سال 2020، 54 تا 67 درصد از نفت خام جهان را فراهم و این منطقه را به بخشی از «منابع حیاتی ایالات متحده» تبدیل خواهد کرد. به گفته دانیل باتلر، تحلیل گر بازار نفت در موسسه مدیریت اطلاعات انرژی ایالات متحده (ESA)، ظرفیت تولیدی نفت عربستان از میزان کنونی 4/9 میلیون بشکه در روز به 1/22 میلیون بشکه در روز خواهد رسید. به گفته باتلر، تنها عراق که در سال 2002 فقط 2 میلیون بشکه در روز تولید کرد، تا سال 2020 به راحتی بیش از 10 میلیون بشکه در روز تولید خواهد کرد. استراتژیست های دولت آمریکا در درجه اول نگران ذخایر نفتی خود آمریکا نیستند. اکنون چند دهه است که ایالات متحده کوشیده است تا منابع تهیه نیازهای انرژی خود را تنوع بخشد.کشورهای تولیدکننده نفت مانند ونزوئلا، نیجریه، مکزیک و دیگر کشورها از این لحاظ برای آمریکا اهمیت بیشتری یافته اند. اما برای کشورهای اروپای غربی، ژاپن و قدرت های صنعتی در حال رشد شرق آسیا، نفت خلیج فارس اهمیت درجه اول دارد. هر کشوری که بر این منابع کنترل داشته باشد، اهرم قدرت جهانی را در چند دهه آینده کنترل خواهد کرد. باتلر یادآوری می کند که اکنون دو سوم نفت خلیج، راهی کشورهای صنعتی غرب می شود. طبق بررسی شورای اطلاعات ملی، وابسته به سازمان سیا تا سال 2015 سه چهارم نفت خلیج روانه آسیا و به ویژه چین خواهد شد. براساس گزارش گروه تحقیقاتی مرکز مطالعاتی استراتژیک و بین المللی که زیرنظر ابل فعالیت می کند، اتکای هر چه بیشتر چین به نفت خلیج، ممکن است به برقراری روابط نظامی و سیاسی نزدیک تر این کشور با کشورهایی مانند عراق و ایران منجر شود. ابل می گوید: «منافع سیاسی چینی ها در منطقه خلیج فارس با ما مغایرات دارد. به نفع ماست که برای نفت، رقیب دیگری (آمریکا) در آن منطقه باشد». دیوید لانگ، دیپلمات سابق آمریکا در عربستان سعودی و رئیس بخش خاورمیانه اداره اطلاعات و پژوهش وزارت خارجه آمریکا در دوران ریگان، شیوه برخورد جورج دبلیو بوش را به فلسفه دریادار ماهان، استراتژیست نظامی قرن 19تشبیه می کند. دریادار ماهان، طرفدار کاربرد قدرت نیروی دریایی برای ایجاد یک امپراتوری آمریکایی بود. او می گوید: «دولت کنونی می خواهد اراده خود را بر جهان تحمیل کند. این یک جهان بینی و یک موضع گیری ژئوپلتیک است. نظر گردانندگان دولت این است که ما به تسلط بر منطقه نیاز داریم».
کد خبر 23898

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =