خانه پدری شهید محمدجواد تندگویان، فراتر از یک بنای مسکونی معمولی، یک «سند زنده تاریخی» محسوب میشود. این خانه محل تولد، رشد و بخشی از زندگی شخصی و خانوادگی شهیدی است که بهعنوان نخستین وزیر نفت جمهوری اسلامی، نماد مدیریت جهادی، تعهد عمیق اعتقادی و مقاومت بینظیر در برابر دشمن شد. اسارت ۱۱ ساله و شهادت او در زندانهای رژیم بعث، بر شکوه و اهمیت شخصیت او افزوده است.
این بنا نگین خاطراتی است که میتواند سبک زندگی، سادهزیستی، مردمداری و مسئولیتپذیری این چهره ماندگار را به نسلهای آینده انتقال دهد. حفظ این خانه، در حقیقت حفظ بخشی از هویت تاریخی و ارزشهای اصیل انقلابی است و تبدیل آن به یک موزه یا یادمان فرهنگی، میتواند آن را به پایگاهی برای آموزش و الهامبخشی تبدیل کند.
۲۹ آذر سالروز بازگشت پیکر شهید تندگویان به ایران است. به همین دلیل در خانه پدری این شهید با محمدمهدی تندگویان، پسر ایشان به گفتوگو نشستیم. وی در گفتوگو با خبرنگار شانا، از عمیقترین لایههای خاطرات شخصی خود سخن میگوید؛ از تصویر نخستین و محبتآمیز یک پدر تا غم سنگین یتیمی و انتظاری ۱۱ ساله؛ در ادامه روایتی را میخوانید که تنها شرح یک زندگی نیست، بلکه گشودن پنجرهای است به باورها و ایثاری که یک انسان را به الگویی بینظیر تبدیل کرد.
نخستین خاطره و تصویر از پدر
محمدمهدی تندگویان با یادآوری نخستین خاطره و تصویر از پدر میگوید: شاید بزرگترین و بهترین چیزی که از ایشان به یاد میآورم، مهربانی و لطافت پدرانهای است که مواقع مختلف در خاطراتم باقی مانده است. شاید بسیار پسردوست بود، یا شاید بهدلیل تنها پسر بودنم اینگونه حس میکردم، اما به هر صورت، لطف و محبتش را فراموش نمیکنم. بهدلیل زندانی بودن قبل از انقلاب و دوره کوتاه بعد از انقلاب، حضورشان در کنار خانواده بسیار کوتاه بود. عمدتاً نیز درگیر مشاغل مختلف بود، بهویژه در دورهای که در وزارت نفت مسئولیت داشت.
وی میافزاید: بهطور معمول شبها دیروقت، حدود نیمهشب، به خانه میآمد. به یاد دارم که نیمهشبها گاهی از خواب میپریدم و میدیدم کنارم هست. ایشان مرا به آشپزخانه میبرد، آب میداد یا نوازشم میکرد. حضور ما در کنار هم بسیار کوتاه بود، اما جز محبت چیزی از آن به یاد ندارم.
سفر به آبادان در بحبوحه جنگ
فرزند شهید تندگویان با اشاره به سفر به آبادان در بحبوحه جنگ ادامه میدهد: در سفر به آبادان در زمان جنگ، من نیز همراه ایشان بودم و این تقریباً آخرین خاطرات من از پدرم است. در آن چند روز که ایشان درگیری کاری بسیار زیادی داشت، بهخوبی به یاد دارم که در جلسات پایانی شب، در مهمانسرای محل اقامت، روی پای ایشان و با نوازششان به خواب میرفتم. با اینکه تقریباً به هفت سالگی رسیده و دانشآموز شده بودم، این لطف و محبت پدرانه همیشه در خاطرم شکل گرفته است و نقشی همیشگی دارد. همه خاطراتم اینگونه است. هرگز کدورتی یا حالت بدی از ایشان به یاد ندارم؛ همیشه تصویری مهربان و بسیار پدرانه در ذهنم باقی مانده است.
پسر شهید تندگویان در ادامه میگوید: به یاد دارم که هنگام بازدید از پالایشگاه، مرا همراه خود برد و در جلساتی که حتی با کارکنان و مدیرعامل داشت، من نیز حاضر بودم. فکر میکنم این رفتار پدرم، پیام مشخصی داشت. هم به کارکنان پالایشگاه و هم کارکنان وزارت نفت این پیام را میداد که در بدترین شرایط ممکن، نهتنها خودش حاضر است، بلکه عزیزترین کسانش را نیز آورده است. این نشان میداد که او نیز مانند آنها با خانوادهاش در آنجا حضور دارد. بسیار عجیب است که پدری به منطقهای برود و فرزندش را همراه ببرد. ما مدت زیادی نبود که بهدلیل شروع جنگ از آبادان به تهران برگشته بودیم. من حتی در آنجا ثبتنام کرده بودم تا مدرسه را شروع کنم.
وی با بیان اینکه پدرم پیش از آنکه وزیر نفت شود، سرپرست مناطق نفتخیز جنوب بود و خانهای در آنجا داشتیم، میافزاید: مدت زیادی نبود که به تهران آمده بودیم و ایشان دوباره این سفرها را آغاز کرده بود، اما واقعاً پیام مشخصی داشت. هر کس آنجا بود میدید که نهتنها یک وزیر خودش حاضر شده، بلکه عضوی از خانوادهاش را نیز آورده است، در شرایطی که حتی مردم عادی ممکن بود خانوادههایشان را از شهر خارج کرده باشند. این عمل برای من نیز خاطرهای بسیار خوش باقی گذاشته است. شاید اگر در آن ساعات و آن سبک کاری ایشان، حتی این چند روز هم کنارش نبودم، امروز همین خاطرات کوتاه را نیز نداشتم، زیرا ایشان مدام در کار بود و واقعاً بسیاری از شبها اصلاً نمیآمد، بهخصوص دورهای که جنگ شروع شد.
تأثیر رفتار پدر بر سبک پدری پسر
پسر شهید تندگویان درباره تأثیر رفتار پدر بر خودش میگوید: این را باید از فرزندانم پرسید، اما بهعنوان یک پدر، حس میکنم که تجربه من بسیار کم بود. ای کاش میشد دوباره زندگی کنیم و بتوانیم بیشتر از حضور ایشان بهره ببریم. همه کسانی که پدر یا مادر خود را از دست دادهاند حتماً با من موافقاند. سنی که در آن پدر یا مادر را از دست میدهی بسیار مهم است. برای من از دست دادن پدر در سن بسیار کم اتفاق افتاد.
تندگویان تأکید میکند: بسیار دوست داشتم که بیشتر در کنار پدر باشم و از ایشان بیشتر میآموختم. اکنون که خود صاحب دو فرزند هستم، فکر میکنم تأثیر بسیار کمی در اخلاق و رفتار من گذاشته است. شباهت زیادی بین اخلاق خودم و پدرم نمیبینم. نه اینکه بخواهم خود را پایین بیاورم، اما ایشان شخصیتی متفاوت در روابطش داشت، هم با پدر و مادرش و هم با ما فرزندان. امیدوارم حداقل ریشهای از ایشان گرفته باشیم.
تداعی حضور پدر با شنیدن واژه «نفت»
وی حسش را در موقع شنیدن واژه نفت چنین روایت میکند: عِرق، حساسیت، غیرت. ایشان در مصاحبهای پس از وزیر شدن (که فیلم آن موجود است)، سخنش را با آیه «یسئلونک عن الانفال» آغاز میکند. یعنی نفت را موهبت خدایی میداند که به مردم هدیه شده و خود را پاسدار آن موهبت الهی میبیند. درست است که ما نفت را کالایی اقتصادی و راهبردی میبینیم، اما این نگاه معنوی نشاندهنده ارتقا در کار است که هم با دینش همخوانی دارد، هم با تخصصش و هم با مردم و اقتصادش.
فرزند شهید تندگویان ادامه میدهد: او جانش را بر سر این باور گذاشت که پاسدار امانتی است که خدا به خودش و به مردمش داده است و تا لحظه آخر برای دفاع و نگهداری درست از این امانت ایستاد. این نگاهی کاملاً متفاوت به موضوع نفت است.
شرایط خانواده پس از اسارت پدر
تندگویان از شرایط خانه پس از اسارت پدر میگوید: تا مدتی که بحث اسارت مطرح نمیشد، ما نیز درکی نداشتیم. برای ما غیبت ایشان عادی بود، زیرا حتی هنگام حضور در ایران نیز کمتر در خانه دیده میشد. تا مدتی کسی به ما نمیگفت و ما درکی از اسارت نداشتیم. بحث این بود که به مأموریتی رفته و کارش را انجام میدهد و برمیگردد.
وی میافزود: ابتدا که ایشان بهعنوان وزیر اسیر شده بود، هیچکس فکر نمیکرد موضوع آنقدر طولانی شود و تا آخرین لحظه در انتظار بازگشت بودیم. اصلاً کسی فکر نمیکرد چنین اتفاقی بیفتد، اما از زمانی که ملاقاتها در خانه ما شروع شد (مثلاً شهید رجایی و وزرای دیگر آمدند)، کمکم فهمیدم اتفاق خاصی افتاده است. شاید از کلاس سوم دبستان بودم که کامل فهمیدم موضوع عجیبی است.
فرزند شهید تندگویان ادامه میدهد: اتفاق عجیب این بود که در همان کلاس سوم، خانهای که مستأجر بودیم (پدرم مستأجر بود) هدف اصابت بمب قرار گرفت و کاملاً از بین رفت. مدتی ما کودکان نزد اقوام زندگی کردیم تا خانهای دیگر تهیه شود. یک سال را در مدرسهای در خیابان مولوی گذراندیم.
تندگویان میگوید: نکتهای که اغلب به برخی از بچههای شهدا میگویم این است که آنها با ما بسیار تفاوت دارند، زیرا بالاخره در مقطعی به آنها گفته میشود پدرشان شهید شده است، اما من بهمدت ۱۱ سال هر شب فکر میکردم که شاید امشب شهید شده باشد. این حالت که نمیدانی عزیزت زنده است یا نه، نه میتوانی قطع امید کنی و نه میتوانی آنقدر امیدوار باشی، بسیار سخت است. شاید برای یک پسر سختتر باشد، زیرا بسیاری از دردها را نگه میداشتم تا روزی برایش بازگو کنم. این را نمیتوان توصیف کرد. شاید خانواده آزادگان یا مفقودان این را کمی درک کنند.
در سال آخر هنگامی که آقای بوشهری و آقای یحیوی آزاد شدند و به همین خانه آمدند، با لذت خاطرات آنان را گوش میکردیم و همه امید داشتیم که ایشان نیز بازخواهد گشت. حتی زمانی که در سال ۱۳۷۰ هیئتی برای آزادی رفت، من در مدرسه شیرینی پخش کردم. ما هیچگاه این ادعای عراق را که ایشان شهید شده و باید جنازه تحویل داده شود، نپذیرفتیم. همیشه میگفتیم یکی از بازیهای صدام است.
انتظار ۱۱ ساله، بازگشت پیکر و دردی که پایان نیافت
پسر شهید تندگویان با نگاهی پرمعنا از بازگشت پیکر پدر میگوید: من در آن هیئت اعزامی به عراق نبودم. نخستین جایی که پدرم را ملاقات کردم، در مرز بود. هنگامی که پیکر را از قصرشیرین آوردند، ما به کرمانشاه رفتیم. بسیار سخت بود. ملاقات عجیبی بود. پیکری مومیاییشده بود. با اینکه شهید شده بود، از نظر فیزیکی قابل تشخیص بود که همان بدن است. ترکیب صورت و بدن سالم باقی مانده بود (بهدلیل مومیایی شدن). یعنی هم پدرم را میدیدم و هم نمیدیدم. به یاد دارم که وقتی پیکر را به بهشت زهرای تهران آوردند، برای آخرین بار به بالین ایشان رفتم. پیکری بود که شکافته شده و آثار شکنجه مشخص بود، اما احشا خالی شده بود تا مومیایی شود. بسیار تلخ بود. پایین پای ایشان نشستم و با او تجدید عهد کردم. گفتم هر چیزی که نگه داشتهام تا روز بازگشت با او بازگو کنم، ظاهراً باید برای همیشه نزد خودم نگه دارم. دیگر قرار نیست این سخنان را جایی باز کنم.
وی با اشاره به اینکه آن زمان در سال آخر دبیرستان و ۱۷ ساله بودم، ادامه میدهد: البته فکر میکنم همیشه پدرم هست. هیچ مقطعی از زندگیام نبوده که حضورش را احساس نکرده باشم. همیشه حضوری دلسوزتر از یک پدر حاضر را حس کردهام و مطمئنم همینطور است.
خانه پدری؛ آرزوی مشترک برای حفظ یک میراث
فرزند شهید تندگویان با نگاهی پرمعنا به فضای خانه پدر میگوید: موضوع خود این خانه مهم است. اینجا خانه آرزوی همه ماست. همه ما بچهها، پدر و مادر شهید، حتی دوستان پدرم مانند آقای بوشهری، مطمئناً خاطرات بیشتری دارند. من در این خانه به دنیا آمدم. اینجا محل تولد من، محل تولد پدرم و محلهای است که پدرم در آن رشد کرد. بسیاری از نقاط این خانه، روی دیوارها و طاقچهها، خاطرات ایشان است. حتی روی ناودان حیاط دستخط ایشان هست. این خانه پر از خاطره حضور ایشان است.
تندگویان دوران اسارت پدر را چنین روایت میکند: در تمام جنگهای تاریخ، کجا دیدهاید که اسیری در جنگ که غیرنظامی است (به نوعی دیپلمات، چون وزیر یک کشور است)، از داخل خاک خودش ربوده شده باشد؟ پدر من داخل خاک عراق نرفت که بگوییم حق داشتند بگیرندش. از نزدیکی آبادان این وزیر را ربودند و بردند.
وی ادامه میدهد: ۱۱ سال در بدترین شرایط اسیر بود؛ در اتاقی ۶ متری، بدون همسلول، تنها بودن خود شکنجه است. همیشه میگویند تنهاترین سردار جنگ، شهید تندگویان بود. در آن ۱۱ سال که حتی تاریخ دقیق شهادتش را نمیدانیم، او تنها بود. همه اینها شاخصههایی است که فقط در شهید تندگویان دیده میشود. در جنگهای دیگر تاریخ، چنین اسیری با این میزان مظلومیت نداریم. اسرا یا در فهرست صلیب سرخ ثبت میشوند، یا حداقل همسلول دارند، اما ۱۱ سال تنهایی، تحمل بدترین شکنجهها و وزیر یک کشور بودن، حتی بدون اجازه دریافت کد اسارت از صلیب سرخ، شاخصههایی است که این فرد را شایسته ثبت جهانی میکند.
نشانهای از آگاهی به شهادت
پسر شهید تندگویان ادامه میدهد: این شهدا در سبک زندگی الگویی خاص داشت. گویی با اشرافی خاص و آیندهنگری عمل میکرد. شاید این نخستین بار است که این خاطره را بیان میکنم. شهید تندگویان سه یا چهار سفر به آبادان رفته بود. در هیچیک از سفرهای قبلی به این خانه نیامده بود تا با پدرش حساب و کتاب کند، اما در این سفر آخر، قبل از حرکت به اینجا آمد، تمام بدهیهایش را پرداخت، خمس و زکاتش را تنظیم کرد. نکته جالب اینکه حلقه ازدواجش را درآورد و به مادرش داد و رفت.
وی میافزاید: یعنی میدانست که بازنمیگردد. چرا در سفرهای قبلی این کار را نکرده بود؟ حتماً اشرافی داشت. مادربزرگم آن را نگه داشت و ما نمیدانستیم. مادربزرگم در این خانه سیرترشی نگه داشته بود تا وقتی پدرم آزاد شد بخورد، ماهی دودی آویزان کرده بود تا برای پدرم نگه دارد. او باور داشت پسرش برمیگردد، اما برنگشت. من که ازدواج کردم، پنج سال از شهادت قطعی و دفنش گذشته بود، اما مادربزرگم هنوز باورش نشده بود. پس از ازدواجم، پیش من آمد و گفت این حلقه پدرت است، حالا که تو ازدواج کردهای به تو میدهم. از آن روز این حلقه، حلقه ازدواج من شده و همیشه آن را بهدست میکنم.
یگانگی یک شهید
پسر شهید تندگویان میگوید: چه چیزی سبب میشود انسانی قبل از سفر، به خانه پدرش برود، حساب و کتابش را تسویه کند، هر چه دارد بگذارد و برود؟ میدانسته اتفاقی قرار است بیفتد. ما وامدار چنین افرادی هستیم. امیدوارم کشور و مردم قدر چنین انسانهایی را بدانند.
فرزند شهید تندگویان ادامه میدهد: پدرم نظامی نبود که به جنگ رفته باشد، دلیلی برای بودن در خط مقدم نداشت. میتوانست بهعنوان وزیر در دفترش در تهران بنشیند و گزارش بگیرد، اما هرگز پشت میزنشین نبود؛ به جایی رفت که باید میرفت. چنین شخصیتی را در کجای تاریخ جهان میتوان یافت؟ از وزیر دفاع انتظار شهادت در جنگ میرود، اما چه کسی انتظار دارد وزیر نفت در خط مقدم باشد، اسیر شود، ۱۱ سال شکنجه تحمل کند و سپس پیکری تحویل داده شود که یکی از دلایل شناساییاش، آثار شکنجههای دوران ساواک بر بدنش بود.
تندگویان اظهار میکند: چنین فردی را در کجای جهان میتوان یافت؟ او حتی در زمره شهدای زندانی سیاسی نیز قرار میگیرد. استخوان قوزک پایش در زمان ساواک با میله سوراخ شده بود. واقعاً در کجای تاریخ انسانی با این ویژگیها دارید. وزیر شدن در ۳۰ سالگی، تحمل این همه شکنجه. در این دنیا، به نظر میرسد تنها چند سال فرصت داشت تا در کنار خانواده و دوستان باشد و بقیه عمرش تنها شکنجه و زندان و تحمل بود.
نظر شما