به گزارش شانا به نقل از نشریه مشعل، اقماری، واژهای که شاید بسیاری با معنای آن بیگانه باشند، تنها همسر و فرزندان یک نیروی اقماری میتوانند این واژه را به معنای حقیقی کلمه درک کنند.
بگذارید این واژه را از زبان خود آنها برایتان معنا کنم، اقماری یعنی نبود حضور مرد در خانه برای همسر و فرزندانش، کافی است چشم بر هم بگذارند تا این 14 روز هم مثل برق و باد بگذرد و دوباره شروع دلتنگیها، نگرانیها و دلشورهها برای زن و فرزند، شاید خواندن این گزارهها در نگاه اول حس دلسوزی و ترحم را برای ما برانگیزد و در نهایت بگوییم چه زندگی سختی را سپری میکنند، این اقماریها، اما خواندن این جملهها کجا و تجربه آنها کجا؟
اقماری قصه دیگری دارد، کارکنان اقماری 7ماه از سال را در کنار خانوادههایشان نیستند، البته این تمام ماجرا نیست، استرس، افسردگی و فشارهای عصبی ناشی از شرایط سخت کاری و مشکلات خانواده را نیز باید به آن افزود.
تمام این مشکلات ممکن است بعد از چند سال از مرد اقماری، انسان دیگری بسازد، که آن روحیات اولیه را از دست داده است، حالا چندی است محدودیتها و اقتضائات نوبت کاری اقماری، مدیران را بر آن داشت تا برای بهبود وضع و شرایط آنها چارهای اندیشه کنند.
شهرزاد هاشمی، روانشناس بالینی در این مورد توضیح میدهد:
نکته مهم این است که خانوادههای کارکنان اقماری باید این موضوع را بپذیرند که سبک زندگی آنها با افراد عادی اندکی متفاوت است، این که بدانند همسری را که در خیالشان تصور کرده بودند همیشه باید در کنارشان باشد، را ندارند این مسئله به خودی خود یک فشار روانی برای آنهاست.
بهویژه برای خانوادههایی که دارای فرزند هستند این مشکل حادتر خواهد بود، همین فشار روانی، بزرگترین اختلال و مشکل در این خانوادههاست که در حقیقت یک بحران محسوب میشود، بنابراین مدیریت این بحران برای آنها مشکل است، آنها باید بتوانند درباره این موضوع با یکدیگر صحبت و راه حل پیدا کنند.
در این خانوادهها گاهی ترک خانه با مشاجره همراه است، که البته این مشاجرهها الزاما بخاطر رفتن همسران نیست، بلکه ناشی از یک حساسیت است، که خود آنها هم از آن اگاه هستند، بخشی از آن برای دلتنگی و بخشهای دیگر برای این است که فکر میکنند تمام مشکلات را باید به تنهایی حل کنند، در طرف دیگر مردی قرار دارد که در شرایط سختی کار میکند و علاوه بر نگرانی تامین مخارج خانواده، نگران وضع خانواده در زمان نبودش هم است.
نخستین مسئله در این زمینه تک قطبی شدن فرزندان است، مسئله بعدی که امکان دارد اتفاق بیفتد، این است که از نظر آنها یک والد خوب میشود و یک والد بد، برای مثال، پدری که مدتی را در خانه حضور ندارد ممکن است خوب شود چون از فضای خانواده دور است، در نتیجه کمتر درگیر مشکلات است، بنابراین کمتر عصبانی میشود و کمتر باید و نباید برای آنها تعریف میکند.
قاعدتا زمانی که برمیگردد، فرصت بیشتری را برای سپری کردن با آنها دارد، در این شرایط فرزندان میپندارند که پدرشان موجود بهتری است، این تفکر از سوی فرزندان تفکر بدی نیست، اما آگاهی داشتن به آن اهمیت دارد.
بر حسب شخصیتهای مختلف، این موضوع ممکن است برعکس باشد، به این صورت که پدر به میزانی دچار اضطراب میشود که فکر میکند در زمان نبود او کنترل خانواده از دستش خارج شده، بنابراین در زمان حضورش برای فرزندان، چند برابر قانون تعریف میکند، طبیعی است که فرزندان برای رفتن پدر روز شماری میکنند که دوباره آرامش برگردد، اتفاق خطرناکی که در این بین ممکن است رخ بدهد این است که در زمان نبود پدر یا مادر اقماری، آن گروهی که در کنار هم هستند، شخصی که نیست را حذف کنند و موضوعات زندگی را با او درمیان نگذارند و او را از حلقه خانواده خارج کنند.
پس قانونمندی افراطی و بی قانونی بیش از حد در این خانوادهها هر کدام به نوعی مشکل آفرین است. باید توجه داشت فرزندان در هر سنی فشارهای درونی زیادی دارند، هر چه کوچکتر باشند این فشار بیشتر است؛ به این دلیل که قوانین برای آنها بیرونی تر است و هر میزان که بزرگتر میشوند از درون هم قوانینی برای خود تعریف میکنند. اگر در خانه بی قانونی حاکم باشد، فرزندان برای انجام کارها، خود را رها و بی قید و شرط میبینند، این موضوع اهمیت بسیار دارد چرا که ذهن کودکان در ابتدا سرشار از کارهای خطرناک است، مثل آسیب زدن به خود و دیگران و اگر احساس کنند از بیرون هیچ محدودیتی برای آنها نیست، دنیا برایشان ترسناکتر میشود.
در این مواقع دو حالت پیش میآید یا اینکه کودک کارهای خطرناک را تجربه میکند، که این تجربه خیلی بزرگتر از حد توان دستگاه گوارش روان او است و یا اینکه چون بیرون هیچ قانونی نیست با پی ریزی قوانین افراطی از خودش مراقبت میکند. این دو حالت میتواند در پی هم باشند. به این صورت که کودک خطر را تجربه کند و از آن به بعد بترسد و خود را محصور در قوانینی کند که خودش خلق کرده است.
از طرف دیگر خانهای با قوانین افراطی همه چیز را محدود میکند. یعنی کودک حتی در ذهن خود هم نمیتواند به برخی مسائل فکر کند. این مورد هم به نوعی برای فرزندان آسیب زاست. چرا که تنها زمین آزاد برای هر کودک، ذهن اوست . پس باید توجه داشت لزوما نباید دیگران از این افکار با خبر باشند؛ چون قرار نیست همه آنها عملی شوند، این آگاهی داشتن که، بین فکر تا عمل کودک فاصله است میتواند خانوادهها را از نگرانیهای بی مورد دور سازد.
راهکاری که میشود پیشنهاد کرد عبارت است از:
1.در زمان نبود یکی از والدین، برای حل مشکلات از اطرافیان کمک بگیرند تا میزان فشار روی یک والد، کاهش یابد.
2. والدین در تربیت فرزندان با یکدیگر هماهنگ باشند. اگر در نبود پدر قانونی برای فرزندان گذاشته میشود، او باید از آن اطلاع داشته باشد و همچنین این قوانین قابل مذاکره باشند، برای وضع این قانون توافق داشته باشند. چرا که تربیت فرزندان با پدر و مادر به طور همزمان شکل میگیرد بنابراین هماهنگی در تربیت از مهمترین مسائل برای فرزندان است.
همانطور که اشاره کردم در این موضوع هم، عصبانیت زوجین میتواند به روابط عاطفی آنها آسیب برساند، در این زمینه دو واکنش وجود دارد؛ یک، خانم به خاطر نبود همسر و دلتنگی زیاد در مدتی که مرد حضور دارد دائما در کنار اوست و میخواهد تمام فشاری را که در نبود او داشته است، به او منتقل کند،به شکلی که حس کند در تمام این مدت حضور داشته است.
اما نکته این است که او متوجه این موضوع نیست که مرد هم در زمان نبودش به موجب کار سنگین فشارهایی را تحمل کرده که به زن منتقل نکرده است. زنان باید توجه داشته باشند، میشود خیلی از فشارهایی را که در نبود مرد تحمل کرده اند بازگو نکنند، به زبان دیگر میشود گفت، ولی همه را نگفت. واکنش بعدی درست مقابل این واکنش است به این صورت که؛ خانم برای اینکه نمیخواهد در نبود مرد دچار دلتنگی شود در زمان حضور او هم به وی توجهی نمیکند و با سردی رفتار میکند. درواقع اقماری بودن یک سوگ دائمی است به این صورت که هردو طرف مجبور میشوند به صورت دائمی در نبود هم سوگی را تحمل کنند. این مسئله توان روانی بالایی را میطلبد اما اگر این خانوادهها آگاهی لازم را داشته باشند، میتوانند از زندگی در کنار یکدیگر لذت ببرند و این دوره زمانی را با آرامش سپری کنند. بنابراین بهترین کار این است که بهجای نزدیک شدن یا دور شدن افراطی بتوانند با یکدیگر صحبت کنند. اما باید در نظر داشته باشند که صحبت کردن هم قوانین خاص خودش را دارد. باید به شرایط همسرشان آگاه باشند. احساسات و به طور کلی شرایط روحی او را بسنجند و به طور کامل بشناسند تا بتوانند با صحبت کرن به هدف خود، یعنی همان آرامش، دست یابند.
صحبت کردن باید به شکلی باشد که طرف مقابل حالت دفاعی به خود نگیرد، در روانشناسی به آن میگویند:پیغام من پیغام تو، گاها وقتی یکی از طرفین شروع به صحبت میکند دائما با گزارههایی همسرش را متهم میکند، تو نبودی، تو توجهی نکردی، تو کوتاهی کردی و از این قبیل جملهها، باید توجه داشت به هر اندازه استفاده از این «تو»ها تیری به سمت طرف مقابل رها میشود.
از طرفی مرد هم در این موقعیت به گفتههای طرف مقابل گوش نمیدهد و فقط در تلاش است جلوی این تیرها را بگیرد، البته این رفتار طبیعی است، پس برای جلوگیری از این مشکل از من استفاده کنند به این شکل که، من تنهام، من افسردگی دارم، من دلم برای تو تنگ میشود» و غیره این جملهها این پیغام را میرساند که تو خوبی و فقط شرایط بد باعث نگرانی من شده است، در نتیجه حالت دفاعی گرفتن طرف مقابل کاهش مییابد، اما در شرایطی که این راهکار مشکل آنها را حل نکرد و هر دو احساس کردند که حرف هم را نمیفهمند، در این صورت نیاز به یک کمک بیرونی است، در اینجا زوجها گاهی وسوسه میشوند که نفر سومی را وارد روابط خود کنند، اما سوالی که باید از خود بپرسند این است که چرا بهجای نفر سوم از یک متخصص استفاده نکنند؟
اعتیاد در دو حالت ممکن است رخ دهد، در حالت اول فرد احتیاج به حمایت عاطفی دارد و از طرف دیگر به خاطر نیاز فیزیولوژیکی هم، شخص تحت فشار است و در عین حال از همسر و خانواده دور است که در نتیجه این نیازها سرکوب میشود، بنابراین فرد احساس میکند مواد مخدر، جایگزین خوبی برای کمبودهایش است، به نوعی کار شخص دوم را آن ماده مخدر انجام میدهد، اعتیاد مثل داروی روان پزشکی است، زمانی از آن استفاده میشود که فرد، شخصی را برای کمک به خود پیدا نمیکند به دارویی رو میآورد که شدت این احساس را کم کند پس مواد مخدر را جایگزین آدمها میکند، اما در بحث طلاق، فرد میبیند که نمیتواند مشکلات را حل کند و از طرفی هم نمیتواند آنها را تحمل کند، در نتیجه تصمیم به جدایی میگیرد، گاهی شک بین زوجین هم میتواند به جدایی این افراد دامن بزند، این سوال برای آنها مطرح میشود که در زمان نبود یکی از زوجین دیگری چه کار انجام میدهد؟
تنها راه جلوگیری از بروز این حس بین زوجین برقراری پایههای اعتماد بین آنهاست، مسئله طلاق زمانی رخ میدهد که به خاطر احساس شک طرفین نسبت به هم، شکاف عاطفی بین آنها زیاد شده باشد، بنابراین اگر زوجین آگاهیهای لازم را نداشته باشند این ترکها به شکافهای عمیقی بدل میشود که ترمیم شدنی نیست.
البته این نکته نیز وجود دارد که اقماری بودن برای برخی ممکن است بد هم نباشد. به این صورت که برخی از افراد نمیتوانند قرابت طولانی مدت را تحمل کنند به این منظور اقماری بودن برای آنها یک امر مثبت است، زیرا مشکلاتی که برخی برای بودنهای طولانی تجربه میکنند، این دسته از افراد تجربه نخواهند کرد، مشکلی که برای این افراد ایجاد میشود بعد از تغییر شغل مرد از کار اقماری است، بنابراین آنها باید آمادگی لازم را برای رویارویی با مشکلات بعد از تغییر شغل مرد و انتخاب شغل ثابت داشته باشند.
احتمال جایگزینی شخص سوم برای دو طرف دور از تصور نخواهد بود، در این مورد خانمها باید بیشتر مراقبت کنند، این افکار که همسر من حضور ندارد و من باید با کسی حرف بزنم، پس مجبور به جایگزینی فرد دیگری خواهم شد بسیار مشکل آفرین خواهد بود، باید مراقب روابط باشند و دائما نقاط عاطفیشان را تقویت کنند تا دچار این دسته از مشکلات نشوند، باید در نظر داشت که همیشه یک شکافی برای ورود نفر سوم وجود دارد، به عبارت دیگر تا شکافی نباشد نفر سومی وارد نخواهد شد، اما این نکته قابل تامل است که زوجین نفر سوم را نمیآورند که از دست نفر اول راحت شوند.
در هر رابطهای چه در خانوادههای اقماری و چه در خانوادههای غیراقماری اگر این مشکل وجود دارد به این معنا نیست که افراد بخواهند کسی را جایگزین دیگری کنند، بلکه نفر سوم را وارد رابطه میکنند تا به نوعی با پر کردن خلاهای عاطفی، بتوانند با نفر اول بمانند، بنابراین در بیشتر مواقع نفر سوم صرفا یک ابزار است، در واقع نفر سوم حکم دارو را برای افراد دارد که میتوانند با او مشکلات را تحمل کنند و چه بسا در مواقعی که نمیتوانند شرایط را بپذیرند با وجود او راحتتر مشکلات را میپذیرند.
راه حل این مشکل فقط صحبت کردن و گفتوگو بین طرفین است، اینکه نگذارند فاصلهای ایجاد شود که در آینده با نفر سوم پر شود، اینکه این شخص سوم تا کی میتواند مفید واقع شود و آیا وجود او واقعا مفید خواهد بود یا خیر؟ سوالی است که باید از خودشان بپرسند، باید آگاه باشند که نفر سوم همه چیز را پیچیدهتر خواهد کرد، زیرا افراد باید برای آن بهایی را که همان آرامش است بپردازند.
به عقیده من نباید این دو را از یکدیگر جدا کرد، میتوان گفت هردو با هم اشتباه میکنند و هر دو با هم در معرض آسیب قرار میگیرند، جدا کردن این دو از هم ما را به بیراهه میبرد، اگر بگوییم اول خانوادهها واجب هستند بعد کارمندان یا برعکس، باعث میشود راجع به طرفی که فکر میکنیم در شرایط بهتری است، غفلت کنیم.
گروهها بسیار تاثیرگذار هستند، اصولا اساس تشکیل گروههای حمایتی، افرادی با یک درد مشترک است، فواید تشکیل این گروهها به این شکل است که وقتی افراد بدانند که فقط خودشان درگیر این مشکلات نیستند، باعث میشود شرایط زندگی را بهتر درک کنند، این افراد به گونهای، نقش آینه را برای هم ایفا میکنند که احساسشان را به یکدیگر انعکاس میدهند، ممکن است در شرایطی بهجای گروههای حمایتی، خانوادههای اقماری با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و دردهای مشترکشان را با یکدیگر در میان گذارند که این مسئله نیز موجب میشود، راحتتر با مشکلات رو به رو شوند، پس گروههای اجتماعی کوچکی را شکل میدهند تا بتوانند فشار روحی خود را تقسیم کنند.
بنابراین میتوان دو نوع گروه حمایتی را نام برد، گروه حمایتی که خود افراد تشکیل میدهند که عموما همان خانوادههای اقماری هستند و گروه دیگر که در میان آنها یک تسهیلگر هم حضور دارد، زیرا ممکن است در این گروهها راهکارهایی مطرح شود که آسیبزا است، فرد تسهیلگر که حکم راهنما را دارد، میتواند از بروز این آسیبها جلوگیری کند.
توصیه من به مسئولان این است که اول حال خودشان خوب باشد تا بتوانند حال کارمندان را هم خوب کنند. اگر از نظر اقتصادی نمیتوانند کاری برای آنها انجام دهند، گوش شنوای این کارمندان باشند و حداقل پیگیر تشکیل گروههای حمایتی برای آنها باشند، زیرا هرقدر کارمندان از نظر روانی در سلامت باشند، کار با کیفیتتری تحویل خواهند داد.
نظر شما