سه روز در هوای داغ خوزستان/ روایت ایستادگی کارکنان نفت

خوزستان در مرداد، جایی که آفتاب بی‌رحمانه می‌تابد و نفس‌کشیدن در هوایش شبیه نفس کشیدن در تنوری سوزان است. گرمایی که نه تنها دما را به بالای ۵۰ درجه می‌رساند، بلکه روح و جسم کسانی را که سال‌ها در این شرایط سخت می‌کوشند، به چالش می‌کشد. اینجا، در دل تأسیسات نفتی جنوب ایران، مردانی کار می‌کنند که لباس‌هایشان آغشته به عرق و دست‌هایشان بوی نفت دارد؛ کسانی که با غیرتی بی‌وقفه و در سکوت، پشت صحنه یکی از حیاتی‌ترین صنایع کشور ایستاده‌اند.

اهواز در مرداد یعنی آتش، یعنی نفس کشیدن در تنوری سوزان، یعنی تابش بی‌وقفه خورشیدی که هر لحظه آدم را به چالش می‌کشد. تیم خبری شانا قرار بود سه روزه برود و بازگردد؛ فقط سه روز برای دیدار با کسانی که سال‌هاست داوطلبانه در گرمای خوزستان مانده‌اند؛ کارکنان صنعت نفت با لباس‌هایی آغشته به عرق، دست‌هایی که بوی نفت می‌دهند و چشمانی که آفتاب، جان‌شان را سوخته است.

روز قبل از سفر، هواشناسی هشدار قرمز داد برای خوزستان. گفتند دما از ۵۰ می‌گذرد، گفتند مراقب باشید، اصلاً نروید، اما ما رفتیم. چون آنهایی که در تأسیسات نفتی کار می‌کنند، نمی‌توانند نروند. آنها هر روز می‌روند. در گرما، در هشدار، در سکوت. سفر به خوزستان، باید در زمستان باشد. وقتی باد سرد از شمال می‌وزد و خورشید، کمی ملاحظه می‌کند، اما این بار ما آمدیم در مرداد. آمدیم ببینیم آنهایی را که همیشه هستند. آمدیم تا بنویسیم از کار، از رنج، از ایستادگی و شاید، از فراموشی.

خورشید نمی‌تابد، می‌تازد؛ مردانی که تسلیم گرما و رطوبت نشده‌ بودند

روز نخست؛ از پله‌های هواپیما پایین آمدیم، نخستین چیزی که حس کردیم، ضربه‌ای بود که گرما به صورتمان زد، نه مثل گرمای تهران، نه مثل نسیم شرجی شمال که ملایم باشد و بشود در آغوشش خوابید؛ این گرما سنگین بود، بی‌رحم، نفس‌گیر. نفس را که می‌کشیدی، انگار بخار از درون ریه‌هایت بیرون می‌آمد. هوا بوی گاز داشت، بوی نفت خامی که سال‌هاست با خاک و باد اینجا قاطی شده. فرودگاه اهواز که این روزها سر و کله دکل‌های حفاری هم در اطراف و حتی داخلش پیدا شده، شلوغ بود.

مسافران تازه‌رسیده، یا همان اول عرق کرده بودند یا با یک بطری آب معدنی در دست، دنبال سایه می‌گشتند.  مسئول ارتباط با رسانه مناطق نفت‌خیز را از دور دیدم که قرار بود ما را به محل اسکان ببرد، زیر سایبان ماشین منتظر بود. با دیدنمان گفت: «خوش اومدین به گرم‌ترین روزای سال. امروز تازه خنکه.» خندید و ما را به سمت خودرو برد. کولر روشن بود، اما هوای گرم آن‌قدر غالب بود که سرمای کولر تا ۱۰ دقیقه اول فقط به اندازه مرهمی کوتاه اثر داشت.

وارد شهر اهواز شدیم. خورشید اینجا طلوع نمی‌کند بلکه می‌تازد. وقتی پایمان را از ون خنک بیرون گذاشتیم تا به محل اسکانمان برویم، در حالی که عینک‌هایمان از شدت رطوبت بخار کرده بود از روی آسفالتی که زیر پایمان نرم شده بود، گذشتیم. انگار زمین خودش را تسلیم کرده بود.

وسایلمان را در اتاقمان گذاشتیم و راهی تأسیسات نفتی آماک شدیم. یک ساعتی از اهواز دور نشده بودیم که نور و دود مشعل‌های نفتی توجه ما را به خود جلب کرد. واحد آماک (AMAK) در شرکت ملی مناطق نفت‌خیز جنوب، درواقع طرحی برای جمع‌آوری گازهای همراه نفت در میدان‌های نفتی این منطقه است. این طرح به‌عنوان بزرگ‌ترین طرح زیست‌محیطی کشور در حوزه نفت و گاز شناخته می‌شود. هدف اصلی این طرح، جمع‌آوری گازهای همراه نفت از میدان‌های آب‌تیمور، منصوری، مارون، اهواز و کوپال به‌منظور استفاده از این گازها در تولید برق و صنعت پتروشیمی است.

به اینجا آمده بودیم تا از مردانی گزارش تهیه کنیم که تسلیم گرما و رطوبت نشده‌ بودند؛ مردانی که با آچار و آستین بالا زده، در دل تأسیسات نفتی، با گرما و فرسودگی می‌جنگند. مثل همیشه جلوی در واحد حراست چند دقیقه‌ای برای هماهنگی ورود معطل شدیم و ساعت ۹ نشده بود که وارد تأسیسات شدیم. یکی از کارکنان قرار شد ما را همراهی و راهنمایی کند. مردی آفتاب‌سوخته با دست‌هایی روغنی و نفتی. می‌گفت: «ساعت ۱۱ به بعد دیگه نمی‌تونی اینجا آچارو دست بگیری. انگار آچار خودش داغه، خودش نمی‌خواد تو دستت باشه. اما ما هستیم. چون این تعمیرات اساسی، اگه انجام نشه، زمستون که گاز می‌خوای، باید با بخاری نفتی سر کنی!»

نگهبانان در گرمای بی‌رحم؛ عدد را دیدم؛ ۶۵ درجه. نه شوخی بود، نه اغراق

قرار بود سراغ تیم تعمیرات اساسی در تأسیسات آماک برویم. تعمیرات اساسی قلب تپنده‌ تأسیسات نفتی‌ است. اگر این قلب از کار بیفتد، نه فقط جنوب که کل کشور در سرمای زمستان می‌لرزد. این مردان، تجهیزات را باز و بسته می‌کنند، قطعات را با جرثقیل جابه‌جا می‌کنند و با هر پیچ و مهره، آینده‌انرژی کشور را تضمین می‌کنند.

در دل تأسیسات بودیم. لوله‌ها مثل مارهای آهنی پیچیده بودند به هم و صدای جرثقیل مثل ناله‌ زمین بود که داشت خودش را جابه‌جا می‌کرد. هوا؟ هوا دیگر هوا نبود. آتش بود. آفتاب مثل ساطور می‌افتاد روی گردن آدم. دنبال سایه‌ای می‌گشتم که صدایی آمد. صدایی از تهِ جنوب، با لهجه‌ آبادانی، «بچه تهران! بیا اینجا» برگشتم. مردی بود با پوست سوخته، لباس کاری که دیگر رنگ نداشت و دستی که آچار را مثل تفنگ گرفته بود. رفتم سمتش. لبخند زد، اما لبخندش هم خسته بود.

گفت: «بیا ببین دما چنده. خودت ببین، با چشم خودت.» دماسنج را گرفت جلو. عقربه‌اش با سرعت، رفته بود بالا. عدد را دیدم: ۶۵ درجه. نه شوخی بود، نه اغراق. گفتم: «اینجا چطور کار می‌کنید؟» لبخند زد. گفت: «با دل، آقاجون. با دل.» و من، در آن لحظه، فهمیدم که اینجا، در جنوب، در اهواز، در تأسیسات نفتی، کار فقط کار نیست. جنگ است. جنگی بی‌تفنگ، اما با غیرت. جنگی که مردانی مثل او، هر روز، با آچار و عرق، در آن پیروز می‌شوند.

پیش از انقلاب اسلامی گازها همراه نفت سوزانده می‌شد، اما از دهه ۸۰ تاکنون طرح آماک با هدف جمع‌آوری گازهای همراه نفت در تأسیسات اهواز ۱ تا ۳، همچنین میدان نفتی منصوری آغاز شد و حدود ۹۵ تا ۹۷ درصد از گازهای ترش واردشده به تأسیسات اهواز ۵، همچنین گازهای ترش شرکت نفت و گاز مارون جمع‌آوری می‌شود. این گاز جمع‌آوری‌شده پس از ورود به تأسیسات و شیرین‌سازی به مبادی مصرف ارسال می‌شود.

سیدرضا سید صالحی، سرپرست تعمیرات اساسی شرکت بهره‌برداری نفت و گاز مارون که کنارمان ایستاده بود، می‌گفت: ما بیشترین تعداد درخواست تعمیراتی را در کل کشور داشتیم و داریم. ۱۸۰۰ عدد، اما با این شرایط، با این گرما، با این کمبودها، داریم ادامه می‌دیم. ازش پرسیدم نیروی خارجی هم اینجا کار می‌کند؟ گفت: اصلاً نیست. همه‌چی رو خودمون داریم انجام می‌دیم. با تجربه، با غیرت.

نیزه‌هایی که خط افق را می‌شکنند؛ عشق به وطن، چراغ راه کارکنان تأسیسات

یاد حرف یکی از مدیران صنعت نفت افتادم که شاید الان بازنشسته شده باشه؛ می‌گفت: پس از دهه ۸۰ و تنگ‌تر شدن حلقه تحریم‌ها هیچ شرکت خارجی پایش را به صنعت نفت ایران نگذاشته است. خودکفایی امروز صنعت نفت، فقط یک شعار نیست. در روزگاری نه‌چندان دور، پیش از انقلاب، شرکت‌های خارجی همه‌چیز را در دست داشتند. از طراحی تا اجرا، از تعمیر تا بهره‌برداری. کارگر ایرانی فقط تماشاچی بود، اما حالا در دل همین گرما، در دل همین تحریم، مردانی هستند که با دست خودشان، با دانش خودشان، تأسیسات را زنده نگه داشته‌اند.

یکی از مهندسان گفت: اگه راه باز بشه، ۹۰ درصد نیروهای عملیاتی انتقالی می‌گیرن و به بخش‌های اداری می‌روند. چون اینجا حق‌الزحمه اضافه کار برابر با اضافه کار کارکنان اداری است، اما هنوز هستن کسایی که موندن. چون عشق دارن. عشق به وطن و کار.

بعد از گفت‌وگو با مدیران تأسیسات آماک راهی اهواز شدیم تا گفت‌وگوهای مفصلی با مدیران ارشد شرکت ملی مناطق نفت‌خیز جنوب داشته باشیم. در راه برگشت گاهی دکل‌های نفتی در دوردست مثل نیزه‌های فلزی از زمین بیرون زده بودند و تپه‌های خاکی و بایر، گاهی با لکه‌های سبز کوچک از نخل‌ها، خط افق را می‌شکستند. هر از گاهی بوی گاز مشعل‌ها تندتر می‌شد. راننده می‌گفت این بوی همیشگی اینجا است، وقتی زیاد شود، یعنی جایی اطراف نشتی دارد.

شب را در خوابگاه ۹۰ تخت‌خوابی گذراندیم؛ اتاق‌های ساده با تخت‌های ساده، فن‌کوئل‌هایی که با گرم شدن هوا کارایی خود را از دست می‌دهند و ناله می‌کنند و راهروهایی که بوی نفت و عرق را یکجا دارد. شب زنگ هشدار موبایل را  برای ساعت ۵ صبح کوک کردم. گفته بودند کارگران و مهندسان برای فرار از گرمای روز در اهواز، کارشان را ۶ صبح شروع می‌کنند.

گرمای بی‌امان و سایه جرثقیل؛ صدای زندگی در تأسیسات

روز دوم ۵ صبح به سمت تأسیسات بهره‌برداری و نمک‌زدایی مارون ۳ حرکت کردیم. آفتاب بالا آمده بود، اما گرمای هوا از گرمای تابستان تهران در ظهر کمتر نبود. آسمان، رنگ خاکستری مایل به آبی داشت و مشعل‌ها که از جاده پیدا بودند مثل ستاره‌های کم‌جان از دور سوسو می‌زدند. وقتی وارد محوطه مارون ۳ شدیم، نخستین چیزی که توجه را جلب می‌کرد، جرثقیل بزرگی بود که آرام و با دقت، قطعه‌ای عظیم را جابه‌جا می‌کرد. صدای سیم‌های بوکسلش در سکوت صبح پیچیده بود. کنار جرثقیل، گروهی از کارگرها در حال باز کردن فلنج‌های یک لوله بودند. بوی گاز و نفت داغ با نسیمی که از دشت می‌آمد، ترکیب شده بود.

طرح توسعه کارخانه نمک‌زدایی مارون ۳ به‌منظور افزایش ظرفیت این کارخانه از ۵۵ هزار بشکه به ۱۱۰ هزار بشکه در روز برای فرآورش نفت نمکی میدان‌های مارون و شادگان در حوزه عملیاتی شرکت بهره‌برداری نفت و گاز مارون با هزینه حدود ۱۸۰ میلیارد ریال اجرا شده است. این کارخانه به سامانه‌ها و تجهیزات مختلف ازجمله مبدل حرارتی، نمک‌زدا، پیش‌گرم‌کن آب و نفت و سامانه دفع پساب مجهز است. کارخانه نمک‌زدایی مارون ۳ بر اساس آخرین استانداردهای روز جهان و معیارهای زیست‌محیطی توسعه یافته است.

سه نفر کنار مخزن ذخیره‌سازی نفت که در حال تعمیرات اساسی بود نشسته بودند. یکی مشغول صحبت با تلفن همراهش بود، دیگری کلمنش را پر از یخ کرده بود و سومی پیچ‌های فلنج‌ها را با آچار شل می‌کرد. ازشان پرسیدم کار اینجا چطور است. جوانی با موهای فر گفت: شما خبرنگارید؟ گفتم ای بگی نگی... گفت: حرف‌تون می‌ره تو سایت‌های اینترنتی، تو روزنامه. شاید اگه شما بنویسید، یکی بالاخره بخونه و بفهمه ما چی می‌کشیم تو این گرما و شرجی هوا. مرد کناری‌اش می‌گفت: سقف حقوق فاجعه‌س. اینجا کسی به‌خاطر تنها پول نمی‌مونه، به‌خاطر تعهد می‌مونه. بعد مکثی کرد و گفت: «یاد جنگ ۱۲ روزه می‌افتم. موشک‌بارون، بمبارون… اما ما سر کار بودیم. تعطیلی نداشتیم.

گرما چنان شده بود که حتی سایه جرثقیل هم خنک به نظر می‌رسید. ساعت ۲ بعدازظهر شده و یکی‌ از کارگران با چهره‌ای که انگار سال‌هاست با آفتاب و خاک و نفت خو گرفته، شیر فشار را تنظیم می‌کند. صدای آچار، صدای زندگی‌ست. دیگری، با لباس کار خاکی، در حال بررسی جوش‌های روی لوله است. می‌گوید: اینجا، هر لحظه ممکنه یه اتفاق بیفته. باید همیشه آماده باشیم. در گوشه‌ای دیگر، مردی با ماسک جوشکاری، خم شده روی لوله‌ای برای اتصال آن به لوله‌ای دیگر. صدای جوش، صدای مقاومت است، صدای ماندن، صدای ساختن و من، در میان این آدم‌ها، فقط می‌توانم بنویسم. بنویسم از مردانی که در گرما، در سکوت، در سختی، وطن را زنده نگه می‌دارند. کارگرها را می‌بینم که کم‌کم در حال جمع جور کردن برای رفتن به خانه هستند.

۶۵ درجه در دل اهواز؛ ایستادگی در برابر آتش و گرما

روز سوم هوا هنوز کامل روشن نشده بود که برای بازدید از تأسیسات بهره‌برداری و نمک‌زدایی مارون ۵ ‌راهی جاده اهواز به ماهشهر شدیم. از ویژگی‌های واحد نمک‌زدایی مارون ۵، تزریق صددرصد پساب حاصله به چاه‌های تزریقی است که آلودگی‌های زیست محیطی آن را به حداقل ممکن می‌رساند. واحد نمک‌زدایی مارون ۵ در ۷۵ کیلومتری جاده اهواز / ماهشهر واقع شده است.

کارگرها کم‌کم در حال ورود به سایت مارون ۵ هستند، برخی هم شیفت‌شان تمام شده و مشغول ترک آنجا. اینجا، کارگر فقط کارگر نیست. او مهندس است، روان‌شناس است، شاعر است. چون باید بفهمد لوله‌ها چه می‌گویند، باید حس کند که کدام کابل دارد درد می‌کشد، باید بداند که کدام شیر دارد، خسته می‌شود.

به همراه یکی از تکنیسین‌های جوان شرکت بهره‌برداری نفت و گاز مارون وارد تأسیسات می‌شویم. اسمش حمیدرضا است. ۳۷ ساله. ۱۲ سال است که در بخش تعمیرات اساسی کار می‌کند. می‌گوید: امروز دماسنج کنار سپریتور (تفکیک‌گر) عددی رو نشون داد که فقط توی کتابای جغرافیا دیده بودم: ۶۵ درجه. اما ما اینجاییم. چون کسی باید بایستد.

لباس بچه‌های تیم تصویربرداری خیس شده است، نه از بارون، از عرق. صدای موتورهای سپریتورها مثل نفس کشیدن زمینه. هر روز، صبح تا غروب، کارکنان صنعت نفت به‌صورت شیفتی با همین صداها زندگی می‌کنند. گاهی در مورد مسائل صنفی‌شان حرف‌های به‌حقی می‌زنند، اما  همیشه با تعهد و غیرت کار را ادامه می‌دهند. همراه تکنیسین به سمت خط لوله‌ای قدیمی می‌رویم. زمین، ریگ‌زار خشک و خشن است. لوله‌های عظیم تا افق کشیده شده‌اند، مثل مارهایی فلزی که از دل زمین بیرون آمده‌اند.

وسط راه، یکی از تکنیسین‌ها تلفن به گوش دارد و دستمال سفیدی زیر کلاهش گذاشته است. می‌گوید: «سه هفته پشت سر هم در اهواز دمای بالای ۵۰ درجه داشتیم، رطوبت بالای ۸۰ درصد. گردوخاک هم قاطی‌اش. هرچه بدی بود، جمع شد.»

به نقطه کار که رسیدیم، صدای دستگاه برش، جیغ ممتد فلز را می‌داد. جرقه‌ها همچون بارانی طلایی بر زمین داغ پاشیده می‌شدند. یکی از کارگران کف دستش را لحظه‌ای روی لوله گذاشت و سریع کنار کشید و گفت: «آهن‌ها خورشید رو تو خودشون نگه می‌دارن.» ظهر که می‌شود و صدای اذان در فضا می‌پیچد کارگرها با شوخی و خنده، کلمن‌ها و قمقمه‌های خالی خود را برمی‌دارند و ابزارشان را می‌بندند. یکی می‌گوید: این سه روز برای شما تجربه‌س، برای ما زندگیه...

عصر پانزدهم مرداد، در فرودگاه، هنوز بوی گاز و آهن را در لباس‌هایم حس می‌کنم. تازه فهمیدم کار اینجا فقط تعمیر نیست، یک‌جور جنگیدن است؛ با گرما، فرسودگی، کمبود نیرو و بی‌عدالتی. مردانی که هر روز جانشان را کف دست می‌گیرند تا نفت و گاز برسد و کشور بچرخد.

جواد اصغری

کد خبر 662615

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =